یاسین یاسین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ایست خاطره

سمنو آی سمنو

سلام بچه های گلم امروز مامان جون سمنو نذر داره مثل هر سال نزدیکای سال نو، فامیلایی که اهل کار کردن هستند میان و همه جمع می شن دور تا دور حیاط و شیره ی گندم ها رو می گیرن ومشغول درست کردن سمنو می شن، خدا قوت ، از ساعت 12 ظهر تا 12 ظهر فردا سمنو روی گاز  می مونه و هم می زنن تا شیره گندم تبدیل به سمنو بشه بعد از اتمام کار سمنو،اقوام و آشناها برای نیت کردن میان و دور دیگ سمنو جمع می شه . توی این سمنو خیلی ها به حاجتشون رسیدن خیلی ها به آرزوهاشون خلاصه واقعا دست مامان جون درد نکنه، ایشالا نذرش قبول باشه .سمنوی مامان جون هم پربرکته و هم حاجت می ده . منم حاجتم اول داشتن سلامتی برای همه عزیزانم و بعد داشتن یه پسر و یه دختر خوب ...
18 اسفند 1390

دندان یاسین

بالاخره یاسین با دراوردن ٢ دندون هم زمان مامان از نگرانی دراورد دیگه می خواستم به دکتر مراجعه کنم «یاسین جون » چند روز دیگه ١ سال از عمر شیرینت و پشت سر و اجی ستایش هم ٥ سال از عمر شیرینش و پشت سر می گذاره برای دوتاتون آرزوی طول عمر و سلامتی رو از خدای بزرگ و مهربون می خوام . امین دیروز یعنی جمعه بچه های رو بردیم ابادان منم که همش توی بازارهای آبادان دنبال خرید برای ستایش خانوم بودم از گذر زمان قافل شده بودم. ستایش مدام دست منو گرفته بود و به سوی دیگر هدایت می کرد و  دنبال چیزهایی بود که توجهش و جلب می کرد بال فرشته مهربون و براش خریدم که تا خونه  ذوقش و می کرد و اونو صدتا سوراخ از دسته این داداشی فوضولش قایم م...
30 بهمن 1390

واکسن 1سالگی یاسین

یاسین جان امروز بردمت بهداشت برای زدن واکسن 1سالگیت . عزیز دلم ،خیلی اضطراب داشتم می ترسیدم در حین زدن واکسن از دردش سست کنی می ترسیدم دست و پا بزنی و واکسن بشکنه توی پاهات ، هنوز بعد از 2 تا بچه از واکسن زدن بچه ها خیلی می ترسم خلاصه وقتی خانم دکتر اومد واکسنت و بزنه اونقدر غرق در بازی با ستایش بودی و توی بغلم وول می خوردی که متوجه خانم دکتر نشدی.  وقتی دست و پاهات و گرفتم چنان زور می زدی که از زیر دست های من بیای بیرون که حسابی کار خرابی کردی و بوی نابهنجاری به مشام من و خانم دکتر رسید که شروع کردیم به خندیدن و شما اروم شده بودی و متعجب به من و خانم دکتر نگاه می کردی و در همون حین هم واکسن تزریق شد و شما اصلا درد رو احساس نک...
27 بهمن 1390

تولد 1 سالگی یاسین و 5سالگی ستایش

  تولدتون مبارک باشه سلام به پسر و دختر عزیزم و همه دوستان وبلاگی بچه های گلم تولدتون مبارک شما دوتا غنچه های زندگی من توی 1 ماه خوب با فاصله 3 روز از هم پا به دنیا گذاشتید . ٢٢/١١/٩٠ یاسین ١ ساله می شه و ستایش خانوم ٥ ساله می شه مبارک باشه به خاطر همین هم مامانی و بابایی تصمیم دارن ایشالا هر سال تولد دو تا گلهای زندگیمون رو توی 1 روز برگزار کنیم البته بنفع جیب بابایی هم می شه دوستون دارم یه عالمه آمدید و با آمدنتان به زندگیمان تراوت و تازگی بخشیدید. پس باشید تا با نفسهایتان جان بگیریم...........   عکسها در ادامه......... یاسین در طول جشن خواب بود. ...
27 بهمن 1390

11ماهگی یاسین و خواسته مامان

تولد ١١ ماهگیت مبارک یاسین جان   یاسین 11 ماهش تموم شده .ایشالا 120 ساله شی نی نی مون دیگه بهتر می تونه قدم برداره قربون راه رفتنت بشم باید برم براش کفش جغ جغه ای بخرم هنوز خبری هم از دندوناش  نیست مامان گلم می ترسم مجبور بشم با دندون مصنوعی برم خاستگاری یاسین یاد گرفته  دد میگه ،ماما می گه ،می تونه بوس کنه ،از بلندی به خوبی بالا میره یاسین جان دوست دارم وقتی بزرگ شدی مثل بابایی یه مرد مهربون و بااخلاق و پر تلاش و خانواده دوست بشی . دوست دارم مثل بابایی ،مامان و به عنوان یه دوست بدونی و به مامانی اعتماد کنی و حرفهای دلت رو بهم بگی مامانی تا مرد شدنت لحظه شماری می کنم امیدوارم که پسر خوبی برای ...
27 دی 1390

تشکر ویژ از دوستاران نی نی ها

سلام  به نی نی ها و مامانها و تشکر ویژ به همه کسانی که یاسین و ستایش و توی جشنواره یاری کردند و بهشون رای دادند . و یک تشکر ویژه به خانواده، فامیل ،دوست و آشنا و مهمتر از همه بابایی و عمه مریم و مامان علی  با همکاری همه ستایش و یاسین جزو ٢٠ نفر اول شدند. یاسین توی ١١ ماهه و یاد گرفته چند قدمی راه می ره مامان و زودتر یاد گرفته و فعلا توی کلمه بابا کمی مکث می کنه به خاطر بی قراری زیادی که می کنه نمی تونم به طور مرتب مطلب بنویسم مرتب گریه می کنه که باید بغلش کنم و بایستم سرپا و مدام راه برم در غیر این صورت خونه رو روی سرش خراب می کنه  و اما ستایش : یک سری وسایل و کتاب کمک آموزشی براش خریداری کردم و هر روز تکلیف...
19 دی 1390

رخست

سلام اگر این نی نی گل ها اجازه بدن یا  کامپیوتر باهامون قهر نکنه  سعی می کنم تا تولد  گلهای زندگیم که ٢ماه دیگه مانده هر روز خاطره ای به جا بزارم تا هدیه ای باشه در آینده برای غنچه هایم  تا بتونن خودشون ورق بزنن امیدوارم که خوشتون بیاد و براتون آرزوی خوشبختی می کنم .دوستتون دارم .....       ...
12 دی 1390

شب یلدا

سلام نی نی های من   دیشب شب یلدا بود این شب بلندترین شب ساله ما ایرانی ها معمولا توی این شب انار + هندوانه + انواع میوه+ آجیل میخوریم تو شهرهای مختلف هم رسم ها مختلفه اما مهمترین قسمتش از نظر من فال حافظ هستش  با همفکری خانواده قرار شد بریم خونه مامان جون اینا و اعضای فامیل و دور هم جمع کنیم و حسابی تا پاسی از شب در کنار هم شب خوبی رو بگذرونیم . برنامه به این ترتیب بود که هر خانواده مسئول خرید یه خوراکی مثل میوه ، اجیل ، هندوانه ، درست کردن آش رشته ، کیک خامه ای و بستنی و خیلی خوراکی های جورواجور دیگه بود و مسابقه ای بین بچه ها با جایزه های که مامان جون و خاله هانیه تدارک دیده بودند و ...
5 دی 1390

جایزه ستاره دار و فرشته مهربون

  امروز  یک هفته ای می شه که از کاری که برای ستایش انجام دادم خیلی راضیم می دونید چرا؟ یه طرحی ریختم که خوشبختانه اثر خودش و گذاشت اگر مایلید شما هم امتحان کنید مطمئن باشید بی نتیجه نمی مونید.(البته برای کودکان ٣ تا ٦ سال) ستایش توی سنی قرار گرفته که احتیاج به تشویق و تنبیه داره منم نشستم یه فکری کردم و یه طرحی ریختم.                     به ستایش یه برنامه ای رو پیشنهاد کردم و قصه ی فرشته ی مهربون رو اینجور براش تعریف کردم که یه فرشته ای که کارهای خوب بچه ها رو می بینه و می یاد روی زمی...
28 آذر 1390