یاسین یاسین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ایست خاطره

یاسین جون

یاسین هم برای خودش مردی شده. هر چند هنوز نمیتونه خوب کلمات رو بگه اما باز هم سعی خودشو میکنه. کلی شیطون شده و گاهی هم سر به سر ابجی ستایش میذاره. اما ستایش جون خیلی خانمه و از کارای یاسین ناراحت نمیشه. مامانی تعریف میکرد که یاسین شیطون رفته سراغ یخچال و از درش آویزون شده و دربه یخچال کنده شده خدا بهش رحم کرده . ای پسر شیطون ...
29 فروردين 1392

ستایش عزیزم

سلام به گل خوشکلم. ستایش عزیزم. خیلی وقته فرصت نمیکردم بیام و براتون بنویسم. الان یه هووویی به یادتون افتادم. تصمیم گرفتم بیام و از خاطرات شما گل های قشنگم بنویسم. ستایش گلم این روزها خیلی خانم شده.مرتب به مدرسه (پیش دبستانی ) میره و اونجا رو خیلی دوست داره. کلی شعرهای خوشکل یاد گرفته و همینطور سوره های کوچیک قران و همینطور کارای خوب خوب که مامان و بابا رو خیلی خوشحال میکنه. ستایش در اتاقش: ...
29 فروردين 1392

ستایش و یاسین در تولد پریسا

                                   سلام به همه ی نی نی های ناز و خوشکل امید وارم همه سلامت باشن. روز جمعه 19 ابان ماه تولد پریسا خانم بود یه تولد خرگوشی http://parisajoon.niniweblog.com/p3.php # یاسین و ستایش جان هم در تولد بودن.و خیلی بهشون خوش گذشت ستایش کلی برای تولد پریسا رقصید و یاسین هم کلی خوشحا...
21 آبان 1391

کمی هم از یاسین

یاسین جون الان 20 ماهه شده حدود 10 تا دندون درآورده. پسر خیلی باهوشی شده و همه چیز رو متوجه میشه . ولی برای حرف زدم هنوز تنبلی میکنه. مامانی حسابی درگیر شده تا بتونه این پسمل کوچولو رو از شیر بگیره. یاسین جون اجی ستایشو خیلی دوست داره و اصلا" دوریشو تحمل نمیکنه. یاسین جون کم غذا میخوره برای همین مامانی تصمیم گرفت زودتر از شیر بگیردش تا یاسین بیشتر غذا بخوره.و خدا رو شکر این کار تاثیر خوبی داشت و الان یاسین جون کمی غذا خوردنش بهتر شده. پسر خوب و ناز خیلی دوستت داریم. ...
8 آبان 1391

کمی از ستایش جون

چند ماه قبل مامان و بابای ستایش نقل مکان داشتن و جایی که الان هستن به خونه ی مامان و بابا بزرگ (مامان و بابای مامانی ) نزدیکه. ستایش از این بابت خیلی خوشحاله و خیلی بشتر میتونه مامان جون و خاله هانیه رو ببینه. تابستون که تمام شد ستایش جون به مدرسه رفت . البته پیش دبستانی. چون الان 6 ساله شده. ستایش مدرسه رو خیلی دوست داره و خیلی چیز ها یاد گرفته. چند روز قبل که خونشون بودم چند تا عکس خوشکل ازش گرفتم که حتما براش اینجا میذارم. کلی نقاشی خوشکل و سوره ی قران یاد گرفته که همیشه برامون میخونه. جمعه که خونه ی مامان جون بود، سوره ی ناس رو که تازه یاد گرفته بود برامون خوند. افرین عزیزم ...
8 آبان 1391

یک شروع متفاوت

سلام من عمه ی یاسین و ستایش هستم. چون فعلا" برای مامانی یاسین و ستایش مقدور نیست که اینجا رو به روز کنه، تصمیم گرفتم بعضی از خاطرات این فرشته کوچولو ها رو براشون بنویسم. تا ایشالله مامانی خودش ادامه بده. ممنون میشم تا همراهیمون کنید.   ...
8 آبان 1391

عرض پوزش به نی نی وبلاگی ها

سلام مامان های گل و بچه های عزیزم اول بزارین تبریکات عقب افتاد ام رو بگم و بعد شروع کنم به بهانه اوردن . سال نو همتون مبارک ،  روز زن  و روز مادر مبارک ،  روز معلم به همه معلمها خوب مبارک ، جشن 1 سالگی  وبلاگ پریسا جون مبارک، http://parisajoon.niniweblog.com/  و پیشاپیش ولادت امام محمد تقی و ولادت حضرت علی و روز پدر بر همه پدران مبارک و همچنین یک تبریک به همسر گل و دوست داشتنی خودم  دوستت دارم   وای که چقدر این روزها از خیلی مامان های فعال عقب افتادم چه کنم مدتی هست که از نوشتن دور شدم  فقط به خاطره اینکه کامپیوترم خراب شده و اینقدر ...
12 خرداد 1391

13 روز اول سال 91

روزهای خوبی که به پایان رسید هر روز خاطرات قشنگی بر جای ماند و امسال را با خوبی و خوشی و در کنار دو فرزند شیرین شروع می کنیم باشد که همیشه چتر مهر محبت و شادی روی سر همه خانواده های ایرانی باز باشد . یاسین و ستایش عزیز روزهایی رو پشت سر گذاشتید که سراسر شادی بود از تولد خانواده بابایی گرفته تا مسافرت های دو روزه و یک روزه و دید و بازدید های همه ساله که به علت کمبود وقت به خیلی از اقوام سر نزدید در خانه تکانی امسال ستایش خواهر مهربون که بیشتر اوقات کمک حال مامانی بود به آروم کردن یاسین می پرداخت و اونو به هر طریقی که شده آروم می کرد بعضی وقتها هم حسابی آمپر می چسبوند و حسابی خسته می شد  که بیشتر از این هم ازش انتظاری نداشتم و من...
17 فروردين 1391

آخرین روزهای سال 90

یاسین جان، الان در روزهای آخر سال هستیم و شما 1سال و 1ماه و 4 روزه شدی ،4تا دندون داری ،یاد گرفتی هر بلندی رو که می بینی باید حتما ازش بالا بری ،خدا کنه که از موانعی که در زندگی اینده برات پیش می اید که انشالا هیچ وقت پیش نیاد بتونی براحتی بالا بری مثل همین الان که دسته ی یخچال فریزر رو گرفتی و داری خودت و بالا می کشی. موقع حرف زدن که می شه و می خوای قدرت صدات و به مامانی نشون بدی چنان فریاد می زنی که هممون و باد می بره و هر کدوم به یه جایی پناه می بریم ،فکر می کنم می خوای بگی که مرد شدم و جذبه دارم ، وقتی داخل مکانی می شی حتما باید در رو پشت سرت ببندی ، توصیه ی مامانی : همیشه یه در رو برای خودت باز نگه دار تا بتونی هر جا به یه بن بست...
29 اسفند 1390