یاسین یاسین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ایست خاطره

بچه ها در محرم 90

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست   سلام به نی نی ها و دوستان خوب وبلاگی  حلول ماه محرم، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد.                                  این مدت همه جا بوی حسینی گرفته بود . کوچه ها و بازارها و مساجد غرق در شور حسینی بودند . کودکان سیاه پوش مولا بودند . اولین سالی بود که یاسین بوی محرم را استشمام می کرد . اولین سالی بود که یاسین در رکاب مولا حسین لباس سیاه ...
16 آذر 1390

هفته ای که گذشت

به قول آقای قناد الاهی الاهی یاسین امروز ٩ ماه و ١٦ روزشه و به مدت چند دقیقه سر دو تا پاهاش می ایسته  و این پسر خوب هنوز قصد نداره دندونای قشنگشو به مامانش نشون بده توی این هفته یاد گرفته دست می زنه ، آبه می گه و با خواهرش دالی بازی می کنه وای که چقدر از بازی کردنشون موقعی که خنده دوتاشونو می شنوم به وجد می یام و بال درمی یارم .                    اینم عکس یاسین که اصرار به ایستادن داره   یک تصمیم مهم برای ستایش  مامان و بابا کلی با هم صحبت کردند و تصمیم گرفتند که به خاطر آب و هوا...
9 آذر 1390

آشپزی برای نی نی ها

        سلام به گلای قشنگم امروز ستایش  بهم گفت: مامان خودم بهت بگم چه غذایی برام درست کنی که خوب بخورم  مامان : چه غذایی عزیزم  ستایش : بلام کوفته دایره ای درست کن  مامان : کوفته دایره ایش بزرگ باشه یا کوچیک  ستایش: اندازه یاسین باشه  منم که ظهر شده بود و هنوز هیچی برای ناهار درست نکرده بودم و نزدیک اومدن بابایی بود سفارش دختر خانم را اجرا کردم و رفتم توی آشپزخانه تا ناهار رو آماده کنم و به این فکر افتادم که بد نیست اگر از غذایی که درست می کنم دستور پختش رو هم توی وبلاگم بزارم تا هر کس دوست داره بتونه درست کنه و نظر بده امیدوارم شما ه...
9 آذر 1390

مناجات مامانی با خدا و عید قدیر

                                         مناجات مامانی با خدا   ب ارخدایا   ستایش من توی این عید بزرگ بی حال و کسل افتاده گوشه خونه مرحمتی کن به حق مولایم علی توی این عید مبارک گوشه چشمی به نوگل زندگیم بنداز          خدایا کـمـک کن دیرتر برنجیم،   زودتر ببخشیم،   کمتر قضاوت کنیم   و بیشتر فرصت بدهیم...  ...
5 آذر 1390

مریضی نی نی گولوها

سلام به پروانه های زندگیم وای از دست آب و هوای اینجا نه خوبیش معلومه نه بدیش سه روز اسمون ابری اما خبری از بارون نیست یا گردو خاک یا گرمه یا شرجی آدم نمی دونه کجا فرار کنه از ترس بدی هوا نه می شه بیرون رفت نه می تونی بچه ها رو توی خونه نگه داری بچه ها مدام مریض می شن  وقتی که خوب می شن دوباره تا توی یه جمعی می رن که یه سرماخورده هست دوباره روز از نو و روزی از نو دوباره مریض داری و قرص و دوا و دکتر از فصل پاییز و زمستون خیلی بدم میاد لااقل تابستون با اون گرماشو می تونم تحمل کنم اما سرماخوردگی تو فصل پاییز و نه چه کنم دیگه باید یا بسازیم یا خیلی ناراحتی بار و زنبیلت و جمع کن...
5 آذر 1390

بهبودی ستایش

                 خواب ستایش دم صبح بود که  با صدای قشنگت از خواب بیدار شدم انگار بهتر شده بودی بهم گفتی: مامان یه خوابی دیدم مامان : چه خوابی؟ گل مامانی ستایش :خواب دیدم توی یه پارک دالم می دووم اما سرسله بازی نمی کنم فقط بدو بدو می کنم مامان: عزیز دلم, قربون صدای قشنگت بشم خیر باشه, خواب  قشنگی دیدی یعنی دیگه حالت داره خوب می شه دوست داری ببرمت پارک تا بدوی  سرسره بازی کنی ستایش : آره مامان دوست دالم زود خوب بشم بلم پارک بازی کنم ستایش رو به مامان جون: مامان جون ببخشید که د...
25 آبان 1390

معرفی نامه

م یخوام بنویسم شروع کنم و به پایان برسونم نمی دونم از کجا فقط می دونم باید از نقطه ای شروع کرد و ادامه داد پس شروع می کنم به نام او       تا بچه خوشکل مثل گل دارم یه دختر که اسمش ستایشه 3 ماه دیگه 5     سالش تموم می شه پرجنب و جوشه ، خوش زبونه و پر حرفه خیلی به خاله هانیه ش علاقه داره     یه پسر هم دارم   اسمش یاسینه 9 ماهشه آرومه,بازی گوشه ,خیلی خوابالو ,کم خوراکه و پرفعالیت روی چهاردست و پا راه می ره قبل از من به نقطه دلخواهش می رسه بخاطره همین هم گوشت به تنش نمیمونه هر چی می خوره زود می سوزونه این روزها زیاد بیتابی می کنه فکر کن...
21 آبان 1390