آخرین روزهای سال 90
یاسین جان، الان در روزهای آخر سال هستیم و شما 1سال و 1ماه و 4 روزه شدی ،4تا دندون داری ،یاد گرفتی هر بلندی رو که می بینی باید حتما ازش بالا بری،خدا کنه که از موانعی که در زندگی اینده برات پیش می اید که انشالا هیچ وقت پیش نیاد بتونی براحتی بالا بری مثل همین الان که دسته ی یخچال فریزر رو گرفتی و داری خودت و بالا می کشی.
موقع حرف زدن که می شه و می خوای قدرت صدات و به مامانی نشون بدی چنان فریاد می زنی که هممون و باد می بره و هر کدوم به یه جایی پناه می بریم ،فکر می کنم می خوای بگی که مرد شدم و جذبه دارم ، وقتی داخل مکانی می شی حتما باید در رو پشت سرت ببندی ، توصیه ی مامانی : همیشه یه در رو برای خودت باز نگه دار تا بتونی هر جا به یه بن بست خوردی راه و چاهی داشته باشی که برگردی .راه رفتنت دیگه کامل شده ولی هنوز نمی تونی بدوی ولی خیلی بد غذای هستی اصلا دهنت و باز نمی کنی که چیزی بخوری علاقه زیادی به خوردن سیب داری و برای دادن قطره آهنت مامانی و خیلی کلافه می کنی. خوب پسر گلم حالا می خوام برم سر وقته ستایش، دوست دارم به خدا می سپارمت.
ستایش جان شما الان 5سال و 1 ماه 7 روزه شدی ، خیلی فکرت باز شده بخاطره اینه که من و بابا سر حوصله به پرسش های که برات بوجود می یاد پاسخ می دیم ، توی قسمت کامپیوتر خیلی پیشرفت کردی ، برای خودت یه پا مهندس شدی، خودت خراب می کنی خودت درستش می کنی ، فایل درست می کنی ، چیزهایی رو که مخصوص خودت هستند و می زاری توی پوشه ، اسمت و روش می نویسی و به مامانی و بابایی می گی که این پوشه شخصی منه و کسی بهش دست نزنه ، قربونه مستقل بودنت بشم مال اینکه من وبابایی وسایل زیادی رو بدونه اینکه بترسیم که مبادا خرابش کنی جلوی دستت می ذاشتیم که استفاده کنی و از اینکه مدام وسیله ها رو از دستت قایم کنیم خیلی بدمون می یومد و شعار من و بابایی اینکه تا خراب نکنی نمی تونی آباد کنی و این آموزش هم به شما داده شده که باید از وسایل شخصی به خوبی استفاده کنی .خیلی دوستت دارم
خوب گلهای زندگی براتوی آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری رو از خدا توی سال جدید و همه سالها خواستارم امیدوارم که همیشه و همه جا در پناه حق باشید.