یاسین یاسین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

ایست خاطره

بهبودی ستایش

1390/8/25 21:04
نویسنده : مامانی
741 بازدید
اشتراک گذاری

 

             

خواب ستایش

دم صبح بود که  با صدای قشنگت از خواب بیدار شدم انگار بهتر شده بودی بهم گفتی: مامان یه خوابی دیدم

مامان : چه خوابی؟ گل مامانی

ستایش :خواب دیدم توی یه پارک دالم می دووم اما سرسله بازی نمی کنم فقط بدو بدو می کنم

مامان: عزیز دلم, قربون صدای قشنگت بشم خیر باشه, خواب  قشنگی دیدی یعنی دیگه حالت داره خوب می شه دوست داری ببرمت پارک تا بدوی  سرسره بازی کنی

ستایش : آره مامان دوست دالم زود خوب بشم بلم پارک بازی کنم

ستایش رو به مامان جون: مامان جون ببخشید که دیروز اومدی بالا پیشم اما من ملیض بودم بلند نشدم

مامان جون : قربونت برم مامانم عیبی نداره تو سالم باش نمی خواد از سرجات بلند بشی

مامان : خدایا شکرت از دعاهای خیر همتون ستایشم یکمی بهتر شده امروز بعد

از ٤ روز یه لقمه نون و پنیر و یه قاشق غذا خورد، یکمی صحبت کرد بمیرم برات

که ٣ روز صدای قشنگتو نشنیدم مامان قشنگم اینقدر بیحال بودی که حتی

 نمیتونستی از این دست روی اون دستت بخوابی چه مریضی سختی بود عمه

بزرگه و دختر عموت  به دیدنت اومدن اینقدر حالت بد بود که فقط مات و مبهوت

نگاهشون می کردی  دیشب چون با مامان جون و بابا جون صحبت نکردی 

ساعت ١٢ شب سراسیمه خودشون رسوندن بالای سرت ،حال خیلی بدی

داشتی، اما تا صدای مامان جون و بابا جون رو شنیدی ، توی صورتشون یه

لبخندی زدی دوباره چشمات و بستی ٢ تا مامان جونا و بابا جون اونقدر برات

ناراحت بودند که نمی دونستند باید چی کار کنن یکی بهت می :بلند شو

بشین ،یکی بهت می گفت: چشمات و باز کن، یک می گفت: بلند شو این و بخور

یکی میگفت: حرف بزن بامون خلاصه همه برات نگران بودند ،این چند شب هم که خواب توی چشمای مامانی نیومده مدام پاشویت می کرد و داروهات و می داد http://s1.picofile.com/file/6396692152/badmedicine.gifبابات و هم که سخت گرفتار کارش بود مدام زنگ می زد و حال تو رو از من می پرسید  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان پریسا
26 آبان 90 0:04
قربونش برم عزیز دلم. خدا رو شکر که بهتر شد. من هم کلی براش دعا کردم. حالا بیا بگم پریسا هم......... منتظرتم